دفترچه الکترونیکی خاطرات من وشوشوم

اون قد باید صبر کنم تا ........................

دفترچه الکترونیکی خاطرات من وشوشوم

اون قد باید صبر کنم تا ........................

تصویر سازی ذهنی مثبت خودم

 

 

این چند روزه خیلی فکرای خوب می کنم همش خودمو تو بهترین جا تصور می کنم

همون جایی که شوشوم هست ومن .

توی یه خونه خوب وقشنگ با بهترین ماشین یا نه بهتر بگم یه ماشین آخرین سیستم

خلاصه از هر چی بگم کم گفتم.

تصور می کنم که من به  زودیه زود کارم درست شده و شوشوم اومده دنبالم و بعدش

پیش همدیگه یه زندگی خوب رو شروع کردیم خلاصه من هم آره دیگه .

ناگفته نمونه که من واقعا تو خیالم با این تصوراتم زندگی می کنم هر روز با اون بیدار

می شم را ه می رم غذا می خورم کار می کنم و .....

به این می گن یه تصویر سازی ذهنی مثبت یا بهتر بگم یه احساس خوب از بودن .

من که خیلی راضیم .

پ۱:قرار بود داستان گذشته رو هر هفته به تصویر بکشم :

خلاصه اون روز بهاری بود که من شوشو رو دیدم ویک دل نه صد دل شوشو عاشقم

شد راستش رو بگم منم همین طور آخه من اون طرح نقاشی رو از شوشوم گرفتم

بعدش یه مدت که گذشت رابطه نمی تونم بگم بهتر بود ولی رفته رفته ما به هم بیشتر

وابسته شدیم (البته اوایل اون خیلی نه ولی از اونجایی که من آدم احساسی بودم

خیلی زود به اون وابسته شدم شایدم به خاطر اینکه فقط اون بود وبس .)

تقریبا ۶ ماه اول خیلی مچ نبودیم اون دائما با دوستاش حال می کرد و مسافرت می رفت

ولی کم کم اونم دلش یا بهتر بگم گلوش پیشه من گیر کرد

تا اینکه بعدا از ۶ ماه پرد ه از ماجرایی برداشته شد

ماجرایی که حتی فکرش هم تو اون زمان به ذهنم خطور نمی کرد .

دقیقا روزی که با هم رفته بودیم کافی شاپ آره دقیقا یادم هست اواخز تابستون یا بهتر

بگم اوایل پاییز .

..................................................................خلاصه این بود دیگه تا بعد بقیش

رو بگم

 

 

اردیبهشت ۸۰

 

 

همه چی دقیقا از ۶ سال پیش شروع شد دقیقا اردیبهشت سال ۱۳۸۰

اون روزا خیلی به فکر خیلی چیزا نبودم یا شاید بهتر بگم اصلا تو گیرو دار

دور و برم نبودم  .زندگیم خلاصه شده بود به دوران هنرستانم که عشقم

نقاشی بود وهمش فکر این بودم که یه تابلوی درست وحسابی بکشم

آخه رشته من هنرهای تجسمی (نقاشی) بود .

سال آخر هنرستان یعنی دقیقا زمانی که می خواستم دیپلم خودم رو

بگیرم روزای آخر مدرسه بود یعنی شاید بهتر بتونم بگم آخرین روزای

قشنگ زندگیم یعنی بهترین دورانی که به فکر خیلی چیزایی که الان

بودم نبودم .خلاصه بگم از هفت دولت آزاد بودم و واسه خودم می رفتم

و می اومدم .ولی قصه به همین جا تموم نمیشه .

همه چی از روزی شروع شد که من واسه گرفتن یه طرح نقاشی

راه افتادم واز خونه زدم بیرون !!!!

...................................................................

فکر کنم این واسه مقدمه شروع قصه من خوب باشه

سعی می کنم حداقل هفته ای یه آپ از خاطرات خودم رو بنویسم

اینم یه جورشه دیگه ....

 

 

 

 

آزمون رانندگی مردود شدم

ولی اشکال نداره بار اولم بود هفته دیگه دوباره میدم تقصیره سرهنگه بود آخه

زودی برگم رو گرفت ومن ۲ تا تست رو بی جواب گذاشته بودم ووقت نکردم که

بنویسم .

ولی هفته دیگه حتما قبول میشم

البته آزمون شهرم نبود دست فرمونم خیلی میزونه ها

(باورکن )